ما شب رسیدیم سیدنی و بعدش هم گرفتیم خوابیدیم. اما صبح 9 آپریل رفتیم بیرون. اول یه چرخی دور و اطراف زدیم. پشت جایی که ما بودیم یه کلیسا بود بیرون دیوار کلیسا یه قبر کوچیک بود با یه صلیب سفید. قبر، سنگ نداشت اما روی اون رو گل مصنوعی گذاشته بودند. تصور کنید دارید از توی خیابون رد می شید کنار پیاده رو یه قبر با این شرایط باشد. برای من این جالب بود که کسی اون گل ها رو ور نمی داشت!!!!!
از اون گشت و گذار ما یک مرکز خرید و یک سوپر مارکت ایرانی پیدا کردیم. در نتیچه همه مواد غذایی مور نیازمون و بلیط اتوبوس رو از مرکز خرید تهیه کردیم. برگشتیم متل و آماده شدیم تا بریم شهر. متاسفانه ما توی متل اینترنت نداشتیم. یعنی دسترسی به اینترنت خیلی در این مملکت ساده هست در این منطقه، ما وقتی لپ تاپ رو باز می کنیم سایت دو تا شرکت ای اس پی رو می تونیم ببینیم، اما کو کردیت کارت که بشه اینترنت خرید!!!
چون از ایران مسیر های اتوبوس رو چک کرده بودیم، به راحتی با اتوبوس به شهر رفتیم. شهر شلوغ تر از حومه بود اما شلوغی
تهران کجا، اینجا کجا. کلا 100 نفر توی کل خیابون جرج بودند.
اول از همه رفتیم سراغ بانک برای فعال کردن حسابمون. شعبه مرکزی بانک وست پک بسیار بزرگ و مثل کاخ بود اما خلوت هیچ کس نبود ما تنها مراجعه کننده بودیم. وقتی همسرجان عطسه کرد تا چند ثانیه هنوز انعکاس صدای عطسه می اومد.
برای پیدا کردن مدیکر یه کمی گشتیم توی همین گشتن یکی بهمون یه آدرس داد همین جور که می رفتیم سر از سیرکولار کی (همون خلیج زیبای کنار اپرا هوس) در آوردیم. زیر اون آفتاب و انعکاس نورش توی آب و دیدن ساختمون اپرا هوس خیلی رویایی بود.
بالاخره پیداش کردیم. یه دفاتری در جاهای مختلف شهر هست که به این کار اختصاص داده شده. مثلا این دفتری که ما رفتیم توی یک پاساژ بود به اسم متکر. مردم می رن خرج دوا درمون خودشون می کنن بعدش هم به این دفاتر مراجعه می کنن و تنها با ارایه رسید هزینه ها پول می گیرن و می رن به همین سادگی!!!
کارمند اونجا مدارک ما رو خواست و ما رو ثبت کرد عکس هم نخواست کپی هم نخواست. بعدش هم یه رسید موقت به ما داد تا زمانی که کارتمون با پست برامون ارسال بشه.
واسه ناهار رفتیم به فود کورت. واسه شروع دو تا سوشی خریدیم. من در دم عاشق سوشی شدم. همه نگرانیم این بود که از سوشی خوشم نیاد! بعدش یه سالاد یونانی با دو تا ساندویچ رست بیف. بیرون فود کورت یه فضایی بود مثل میدون پر از میز و صندلی که می تونستی اون جا بشینی و غذات رو بخوری. غلغله بود چون روز کاری بود و همه اومده بودن واسه ناهار. ناهار رو با دو تا لیوان آبجو خنک و تگری خوردیم. جای همه کسانی که حال ما رو می فهمن خالی. بیش از دو سال انتظار...
بدون اینترنت و جی پی اس یه کم کارمون سخت بود واسه همین همسر جان اولین مغاره اپتوس رو که پیدا کرد رفت توش و اینترنت موبایل رو فعال کرد و پلنش رو هم تغییر داد. در مدت زمانی که منتظر بودیم می تونستیم از اینترنت و کامپیوتر اونجا استفاده کنیم. ما هم فرصت رو غنیمت دونستیم و آدرس سنترلینک های اون دوروبر رو در آوردیم. حالا دیگه مثل انسانهای متمدن از چی پی اس استفاده می کردیم و آدرس خودش پیدا می شد.
چی پی اس به دست رفتیم به یک دفتر سنتر لینک در خیابون لیورپول. وارد شدیم از کسی که اونجا بود سوال کردیم کدوم صف رو وایسیم و راهنمایی کرد. چیزهای بسیار عجیبی اونجا دیدم. مثلا این که سیستم شماره دهی اونجا نبود اما همه توی صف ایستاده بودند با فاصله نه توی حلق هم و اینکه اگه کسی می خواست بشینه یه صندلی می آورد توی صف جای خودش می ذاشت و همون جا می نشت. وقتی هم که توی صف بودیم یه کارمندی می اومد با همه چک می کرد که کارشون چی هست که مبادا اشتباه وایسه و وقتش تلف شه یا اگه کپی لازم داشت براش می گرفت!!!!!!!!
از همه جالب تر اینکه هیچ خط کشی برای ایستادن در صف نبود اما مردم صاف و مرتب و با یک فاصله تقریبا 3متری از نفری که داشت با مسوول پشت کانتر صحبت می کرد وایساده بودند.
نوبت من شد با ادب و احترام ما رو ثبت کرد و ازمون خواست تا بشینیم تا که کارمند بخش دیگه ای صدامون کنه. وقتی نشستیم از بس که خسته بودم و اونجا هم ساکت بود من خوابیدم. باورتون می شه که آدم به یک اداره دولتی مراجعه کنه و از فرط سکوت بخوابه!!! تازه اینجا جایی هست که مردم برای پول گرفتن و یا کار پیدا کردن می یان.
کارمند پشت کانتر هم هر وقت از چلوی ما رد می شد عذر خواهی می کرد که ما معطل شدیم جالب اینکه اصلا کار اون نبود یکی دیگه باید ما رو صدا می کرد. تازشم اون کارمنده هم مراجعه کننده داشت که زودتر از ما اومده بود و خیلی طبیعی بود که ما منتظر باشیم. این تعجب کردن ها هنوز ادامه داره....
بالاخره ما رو هم صدا کردن و ده بار به ما توضیح دادن که چون شما متخصص هستید و ال و بل ما فقط می تونیم توی کار پیدا کردن به شما کمک کنیم. ما هم فقط واسه همین رفته بودیم اونجا. ولی خب دیگه اون طفلی ها هی توضیح می دادن. کارمنده پرسید 2 شنبه براتون خوبه برای یک کلاس آشنایی با سیستم ما و نحوه کار پیدا کردن. ما هم گفتیم نه، تا همسرجان اومد توضیح بده می خوام بار فریت رو از فرودگاه بگیرم، طرف اصلا نذاشت توصیح بده گفت پس 3 شنبه خوبه؟ دو تا برگه هم داد دست ما که توش شماره ثبت نام ما بود و آدرس محل برگزاری کلاس و پیزهایی که باید ببریم مثل رزومه خودمون روی سی دی.
حالا دیگه کار ها تموم بود. دم غروب هم بود از خستگی داشتیم می مردیم. سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم به متل.
حالا وقت شام درست کردن با موادی که صبح خریده بودیم. یه پلو مرغ درست حسابی. اولین غذایی که در سیدنی پختم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر