۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

اولین نوروز در سیدنی

اولین نوروز در سیدنی

من عاشق نوروز هستم، به جرات بگم یه سال رو به عشق یه بار دیگه سفره هفت سین چیدن، اون بدو بدوهای دم عید، بوی سنبل، سبزه سبز کردن و نگرانی هر ساله از اینکه، نکنه سبزم تا لحظه سال تحویل به اندازه رشد نکنه- بعضی وقتا زیاد رشد می کنه بعضی وقتا هم کم- می تونم بگذرونم. فقط و فقط به عشق دیدن یه نوروز دیگه. هیچ چیزی نمی تونه منو از چیدن سفره هفت سین منصرف کنه. من 25 اسفند یکی از سالهای دور ازدواج کردم، بعدش هم با همسر جان قرار سفر داشتیم، اون سال، سال کبیسه بود طوری برنامه سفر رو برنامه ریزی کرده بودم که روز سال تحویل خونه باشیم تا سفره هفت سین رو بچینیم تازه سبزی پلو ماهی مون رو هم، رو به راه کردیم.

سالهایی بوده که توی سفر بودیم، اما همیشه یه سفره هفت سین توی خونه می چیدم یه دونه هم مدل سفریش رو با خودم می بردم سفر تا لحظه تحویل سال سفره هفت سین داشته باشم.

پارسال وضعم یه جور دیگه بود، اسباب و اثاثیه هام رو جمع کرده بودم، آینه و شمعدونم رو بسته بندی کرده بودم که با فریت بفرستم، ظرف های خوشگل سفره هفت سینم رو به مامانم داده بودم و تحویل سال هم پیش اونها کنار سفره هفت سین بزرگ مامان بودم اما یه سفره هفت سین فسقلی واسه خونه خریدم. بعد از سیزده بدر هم ....اومدم سیدنی.

اما امسال....همه بساط سفره هفت سین رو از مغازه ایرانی دم خونه مون خریدم. سمنو، سنجد، پسته ایرانی حتی ماهی قرمز. سبزه هم خودم سبز کردم، امسال عدس گذاشتم. سماق و سیر هم توی خونه داشتم. سیب سرخ هم که اینجا فت و فراون پیدا می شه. می مونه سین هفتم که اون هم، سکه می زارم. آینه و شمدونم رو بعد از یک سال از بسته بندی در آوردم، تر وتمیز بود. چون قبل از بسته بندی خوب تمیزش کرده بودم. خیلی از خودم خوشم اومد که قبلش تمیز کرده بودم. رومیزی قرمزی که مامانم بهم کادو داده بود رو پهن کردم روی میز. ظرفای مسی که مامانم پارسال کادو تولدم داده بود رو دونه دونه چیدم توی سفره هفت سین. بساط تزیین تخم مرغ رو هم از این مغازه چینی ها خیریدم به مفت تومن. تازه تنگ ماهی هم همون جا پیدا کردم. امسال هم سفره هفت سین دارم.

راستی شیرینی مربایی از اون مدل ریزا، هم خریدم. وقتی بچه بودم یه شیرینی فروشی بود توی ساری به اسم کافه قنادی گلستان هنوز هم هست. اون وقت ها شیرینی فروشی خیلی خوبی بود. یه باغچه ایی هم داشت که توش میز و صندلی می چید و مردم می نشستن و فالوده بستنی می خوردن. در ولایت ما مردم فالوده و بستنی سنتی رو با هم می خورن تازه روی فالوده هم مربای آلبالو می ریزن بعضی ها هم با آبلیمو می خورن. با آبلیموش رو خیلی دوست دارم. یه بار امتحان کنید حتما خوشتون می آد. اون مزه ترش آبلیمو، شیرینی زیاد بستنی و فالوده رو تعدیل می کنه و به تعادل خوبی می رسونه. به جان خودم.

این شیرینی فروشی شیرینی مربایی هم داشت. اما ما فقط از شیرینی های کشمشی و زبان اون می خریدیم. اون وقتی که تازه از فر در می آورد. من همیشه با حسرت به شیرینی های مربایی که هر کدوم قد یه نعلبکی بود نگاه می کردم و مامانم هم هر بار می گفت مونده است از اینها نمی خریم. راست هم می گفت هیچ وفت اون سینی ها شکلش عوض نمی شد، معلوم بود که هفته ها همون جور می مونه. اما حالا که سالهاست مستقل هستم هر سال بالاخره یه جوری یه نوع شیرینی مربایی واسه عید می خرم اما از اون مدل ریزش نه قد نعلبکی.

اما....با همه قشنگی های نوروز و با همه هیجانش که دلم براش ضعف می ره، نوروز برای من غم انگیزه. وقتی به نو شدن فکر می کنم، دلم می خواد توی سال جدید چیزی آرزو کنم، همه چیز از همین جا شروع می شه....انگار مال ما فقط آرزو نیست، دیگه شده حسرت...واقعا جای یه چیزی خالیه. یه چیزی که امسال موقع سال نوی میلادی برای اولین بار حسش کردم و از داشتنش لذت بردم اما هیچ وقت توی نوروز قشنگ ما نبود و فعلا نیست...

امیدوارم این نوروز آخرین نوروزی باشه که جاش خالیه. سال نو مبارک.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر