صبح یکشنبه که از خواب پاشدم به عادت همیشگی یا بهتر بگم به خاطر اعتیادم به اینترنت و معاشرت از طریق تکنولوژی با دوستان و خانواده ی پراکنده شده در این کره خاکی قبل از رفتن به -گلاب به روتون- دستشویی نشستم پای کامپیوتر. یه دوست نازنین از اون نازنین ها که کم پیدا می شه، یه پیغام برام گذاشته بود توی فیس بوک. کوتاه و پر از هیجان. معلوم بود تا خبر رو شنیده به من هم خبر داده. "من لاتاری برنده شدم!" صفحه مانیتور تار شد برام، مثل وقتی که خبر اومدن ویزای خودمون رو شنیدم دلم پر زد. پس خدایا تو هم بعضی وقت ها هستی و یه خودی نشون می دی...بعد از شاید 10 سال انتظار رویای آمریکا رفتن این دوستم داره واقعی می شه. پریدم همسر جان رو بیدار کردم، با اینکه خواب صبح تعطیلش رو نابود کردم، اما خندید گفت پس بالاخره....
لحظه ها رو می شمردم تا ساعت 8 بشه بهش زنگ بزنم، اصلا یادم رفته بود که اون روز ایران تعطیل بود و دوست طفلک من خواب بوده نه سر کار!!!!!
یکی از بزرگترین غصه های من وقتی داشتم از ایران می رفتم همین دوستم بود که توی ایران مونده بود و نمی تونست بره. تک تک دوستای دوروبر خودش رو راهی کرده بود و خودش مونده بود. همیشه خودش می گفت من تو کار استقبال و بدرقه هستم. بعضی وقت ها هم می گفت من تو خط فرودگاه امام کار می کنم.
هفته پیش ازش خواهش کردم که مدارک درخواست ویزای مامانم رو که براش ایمیل کرده بودم پرینت کنه، بعد هم بهش گفتم ایشالاه یه روز فرمهای خودت رو پر کنی.....بالاخره نوبت خودش هم شد. درسته که همین فردا نمی ره، اما بالاخره می ره. این خودش آغاز یه راه طولانیه ، جاده ای به اسم مهاجرت که واسه هر کسی یه شکله. بسته به شخصیت افراد، خواسته هاشون، دیدگاهشون و شرایطشون کاملا متفاوت هست. اما چیزی که برای این دوستم خیلی خوبه اینه که حداقل به چیزی که می خواست رسید و حالا می تونه تجربه اش کنه و دیگه لازم نیست که افسوسش رو بخوره. براش خوشحالم.
خوشحالم برای کسی که وقتی فقط از مشهد به تهران اومده بود و از خانواده اش دور شده بود، تا سالها غصه می خورد و ناراحت بود، حالا باید بره اونور دنیا.
خوشحالم برای کسی که همه زحمتهایی رو که برای حرفه اش کشیده و مثل یه بچه بزرگش کرده، باید ول کنه بره دوباره شروع کنه.
خوشحالم برای کسی که باید بره جایی که تا سالها شاید نتونه برگرده و عزیزانش رو ببینه.
خوشحالم برای کسی که داره مملکتش رو ترک میکنه و بره یه جای دور، یه جایی که نمی شناسه و توش زندگی کنه. جایی که باید دوباره از صفر که خوبه از زیر صفر شروع کنه.
خوشحالم برای کسی که داره می ره یه جایی که می خواد توش نفس بکشه.
خوشحالم برای کسی که....واقعا خوشحالم براش. این روزا هر کی مملکتش رو ترک می کنه همه براش خوشحال می شن. عجب روزگاری شده!