۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

؟؟

برای کدوم ثواب نکرده، این بهشت برین رو به من هدیه کردی، خدایا؟!!!

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

زنگ ورزش!

حرف زیاد دارم واسه گفتن و وقت کم. خودم هم نمی دونم از کدومش بگم. اونقدر که چیزهای تعریف کردنی دارم. امروز تو راه برگشت از کلاس سوار اتوبوس بودم و طبق معمول جایی می شینم که بتونم به راحتی بیرون رو ببینم، ببینم که نه، در واقع سعی می کنم با تمام وجود آن چه که پیرامونم هست رو اسکن کنم و توی ذهنم یه جای خوب براش پیدا کنم و نگهشون دارم. طوری نگاه می کنم انگار دفعه آخرمه که می تونم ببینم با لذت، با دقت.

از جلوی یه دبستان رد شدیم. اتوبوس توی ایستگاه وایساد. من هم شروع کردم به اسکن کردن. زنگ ورزش بود دو تا کلاس با دو تا معلم هر کدوم یه طرف حیاط بودند. حیاط که نه بگو باغ. معلم داشت برای دختر و پسرهای کوچولویی که شلوارهای ورزشی پوشیده بودند یه چیزهایی رو توضیخ می داد. بعضی ها شلوار بلند داشتند و بعضی هم شلوار کوتاه. همگی کلاه سرشون بود. یه دفعه همه با هم دویدن به سمتی که معلم اشاره کرده بود با خنده و شادی. شوق کودکانه اونها رو می شد از اون فاصله حس کرد. صورتاشون خندون بود لپاشون گل انداحته بود. اوج لذت شادی و خنده رو می شد توی صورت تک تک اونها دید. دیدم جلوم تار شد، تازه فهمیدم چشام پر اشکه الانه که اشکام دونه دونه سر بخوره رو لپام. دلم برای بچگی هام سوخت واسه همه بچه هایی که مثل خودم بودند. توی این دو ماهی که اومدم اینجا چندین بار دلم برای خودم سوخت و گریه کردم برای 35 سالی که تلف کردم، برای سالهایی که می شد خیلی ساده ازشون لذت برد. با دبدن اون کلاس ورزش یاد زنگ ورزش های خودمون افتادم. وقتی دبستان بودم ما یه معلم ورزش داشتیم اگه شانس می آوردیم اون سال حامله نبود، بارون نمی اومد، معلممون هم نمی خواست زنگ ورزش با ما ریاضی کار کنه، ما ورزش می کردیم. البته اگر کلید کمد وسایل ورزشی هم موجود بود چون بعضی وقت ها ناظم یا مدیر نبود و کلید نداشتیم، بعضی وقت ها هم خانم ورزش یادش می رفت کلید رو بیاره. حالا اگر همه این فاکتور ها مثبت بود ما ورزش می کردیم در واقع با یه توپ خودمون بازی می کردیم. البته وقت امتحان همه چیز جدی بود و ما باید مثل یک ورزشکار حرفه ای دراز نشست می رفتیم و 5 دور ؛ دور زمین بسکتبال می دویدیم و از این کار ها. کلا ما نسل امتحان و آزمون هستیم و در هر شرایطی بایر آزمون رو بدیم حتی اگه بهمون درس نداده باشند و جالب این که خودمون هم فکر می کردیم باید اینجوری باشه و اصلا مگه جور دیگه هم هست؟ یاد یه زنگ ورزش خودم افتادم. کلاس پنجم دبستان بودم. شاگرد اول کلاس و دیگه خیلی برو بیا داشتم واسه خودم. باید هم امتحان نهایی می دادیم. نزدیک های امتحان ثلث سوم بود و معلممون هم می خواست زنگ ورزشمون رو بگیره تا با ما ریاضی کار کنه. من و چند تا از بچه ها تصمیم گرفتیم که نریم توی کلاس و توی حیاط بمونیم. معلمممون هم که دید ما بچه ها موندیم توی حیاط رفت و مدیر رو آورد و بنای این رو گذاشت که من از وقت خودم می زنم در حالیکه می تونم بشینم توی دفتر اما می خوام با اینها ریاضی کار کنم. نمی دونم چرا همیشه این منت سر ما بود، یکی نبود بگه مگه من ازت خواستم اگه هم که می کنی لابد خودت خواستی. این دیگه منت نداره.

با توپ و تشر ما رو بردن تو. تازه همه به ما به چشم آدمهای نمک نشناس و پررو نگاه می کردن. اما یکی از بچه ها که الان هم از دوستان نزدیک هستیم به نام "م" توی حیاط موند و بعد هم از شدت ناراحتی از در مدرسه رفت بیرون. یعنی از مدرسه دلزده شد. رفت و به مامانش پناه برد گفت دیگه نمی خوام برم مدرسه اونها با من بد رفتاری می کنن منو تحقیر می کنن. جالبه بهتون بگم این خانم الان یه دندانپزشک با تخصص ان دو هست. نفر اول برد در بهترین دانشگاه دولتی ایران. این جماعت این بچه رو از مدرسه بیزار کرده بودند. خوب این هم خودش یه تخصصه که همه ندارن!!!!

این اولین باری بود که برای گفتن حرفم این طور جدی و جسورانه رفتار کرده بودم، نتیجه اش هم این شد که زدن توی سرم و حس عذاب وجدان و این که من خیلی بد هستم رو هم در من به وجود آوردن که این دیگه نوبره !!! همیشه کارشون این بود برای تغییر رفتارت خودت رو بر ضد خودت ترغیب می کردن. سالها گذشت تا فهمیدم اون روز من فقط حقی که نظام آموزشی برام تعیین کرده بود رو خواسته بودم و کار بدی نکردم!!